سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پسرکم ! ... اندرزهای حکیمان را بپذیر و فرمانهایشان را پی گیری کن [امام علی علیه السلام ـ در سفارش به پسرش محمّدبن حنفیه ـ]
 
یادداشت ثابت - پنج شنبه 96 اردیبهشت 15 , ساعت 11:5 عصر

عشق، فرمانده دل

وقتی «عشق» فرمان بدهد، عقل را هم تابع خویش می سازد.

وقتی محبت، در دلی خانه کند، جایی برای غیر محبوب باقی نمی گذارد.

از این رو، مهر و محبت، ریشه بسیاری از عمل ها و عکس العمل های انسان به شمار می آید و رد پای عشق را در بسیاری از حوادث می توان یافت.

اگر این عشق، الهی و نسبت به خدا باشد، زندگی را در مسیر خدا قرار می دهد و از همه چیز «سلب جهت» می کند و همه چیز را در جهت خدایی قرار می دهد.

در دعاها آمده است: «اللهم اجعل حبّک احبّ الاشیاء الی؛1 خدایا! محبت خودت را محبوب ترین چیزها در نظرم قرار بده».

این خواسته و اجابت این دعا، بنده را «بنده» و مطیع می سازد.

عشق و محبت، هم سازنده است و هم سوزنده؛ هم ویران کننده است و هم بنا کننده. باید دید که نسبت به چه کس و چه چیز، این تعلق خاطر، شکل می گیرد.

از حضرت علی علیه السلام چنین نقل شده است: «حب الله نارٌ لا یمرُّ علی شیءٍ الاّ احترق...؛2 محبت خدا، آتشی است که بر هیچ چیز نمی گذرد؛ مگر آن که آن را به آتش می کشد».

زهی خجسته، دل هایی که با آتش عشق خدا مشتعل می شوند و زندگی هایی که حرارت و فروغ را از این آتش مقدس می گیرند.

 

معرفت، سرچشمه محبت

محبت از کجا سرچشمه می گیرد؟ از شناخت.

کسی که به دیگری مهر می ورزد، حتماً در او جلوه ای از حسن و کمال و خوبی دیده است؛ چه در جسم و چه در فکر؛ چه در روح و چه در عمل و رفتار.

خداوند، اصل و اساس همة خوبی ها و کمال هاست؛ کمال مطلق و جمال مطلق است، هر کامل و جمیلی در عالم، کمال و جمال را از او دارد. پس سزاوار آن است که سمت و سوی محبت ها، یک سره به آن ذات متعالی باشد. آن چه کارساز این محبت است، معرفت است. از حضرت صادق علیه السلام نیز چنین روایت شده است: «الحب فرع المعرفه؛3 محبت، فرع و شاخة معرفت است». این، یک کلید، از کلیدهای خدادوستی است.

هر که خداشناس تر باشد، خدا دوست تر است و هر که معرفتش بیش، محبت و دلدادگی اش بیشتر است.

نعمت شناسی

کلید دوم محبت خدا، شناخت نعمت های اوست. نه تنها خدا، بلکه هر کس دیگر که کم ترین احساس و لطفی می کند، در دل جا می گیرد و محبوب می شود. خدا که بخشنده تر از همه است، هر چه داریم، از اوست. عمری سر سفره نعمت او نشسته ایم و از احسان او برخورداریم. اگر همین نکته را دریابیم، کافی است که دوست دار و مطیعش شویم.

در دعاها آمده است:

«الهی! ما بنا مِن نعمتٍ فمنک...؛ خدایا! هر نعمتی که داریم، از توست».

نعمت های محسوس و مادی و نعمت های نامحسوس و معنوی، همه عاریتی از خزانة لطف و جود و بنده نوازی و ذره پروری خداست.

شناخت نعمت و یادکرد نعمت، محبت صاحب نعمت را در دل زنده می کند.

خداوند به حضرت داوود فرمود: «مرا نزد مردم محبوب گردان». داوود عرضه داشت: خدایا! من خودم دوستت دارم؛ چه کنم که بندگانت دوست دارت شوند؟ فرمود: «نعمت های مرا برای آنان بازگو کن که اگر نعمت هایم را به یادشان آوری، مرا دوست خواهند داشت».4

این که خداوند، پیوسته نعمت هایش را در قرآن یادآوری می کند و حتی می فرماید: «و اما بنعمته ربک فحدث؛5 نعمت پروردگارت را یاد کن»، برای توجه دادن بشر به ولی نعمت است؛ تا خدا را بشناسد نعمت هایش را قدر بدانند؛ دوستش بدارند و در نتیجه، از او فرمانبرداری کنند که این اطاعت عاشقانه، بستری برای سعادت ابدی است.

خواستن از خدا

اگر محبت خدا، یک موهبت است، پس باید آن را از خدای وهّاب درخواست کرد.

گاهی کسانی لایق برخی عشق ها و دوستی ها نیستند و ظرفیت ندارند و قدر آن عشق ها را هم نمی دانند. محبت هم یکی از این موهبت هاست که خدا به برخی از بندگانش ارزانی می دارد.

باید از خود او خواست؛ تا عطا کند و خرابه دل بندگان مشتاق را، قرارگاه گنج محبت خویش سازد و دل را با این کیمیا، آباد گرداند.

امام سجاد علیه السلام در یکی از نیایش های خود چنین عرضه می دارد: «اللهم انی اسئلک ان تملأ قلبی حبّاً لک...؛ خدایا! از تو می خواهم که قلبم را از محبت خویش لبریز سازی».

در «مناجات محبین» نیز از آن حضرت چنین آمده است: «خدایا! از تو حب خودت، حب دوستدارانت و حب اعمالی را که مرا به قرب تو می رساند، می خواهم. خدایا! محبت خودت را برایم محبوب تر از ماسوایت قرار بده. خدایا! محبت خودت را، رهنمای من به سوی رضوانت قرار بده...».7

خداوند، کریم است؛ پس باید از او اکرام خواست. اکرام بنده از سوی خدا، اگر جلوه های مختلفی دارد، یکی هم بخشش محبت الهی به قلب اوست. از حضرت امیر علیه السلام، چنین نقل شده است: «اذا اکرم الله عبداً شغله بمُحبّته؛ هر گاه خداوند، بنده ای را مورد لطف و کرامت قرار دهد، او را به محبت خویش، مشغول می سازد».

و چه دل مشغولی خوبی است، این مشغولیت!

عشق به محبوب های خدایی

کلید دیگر محبت الهی، مهرورزی به محبوب های الهی است؛ پس دوستار کسانی باشیم که خدا دوستشان دارد و چیزهایی را دوست بداریم که خدا آنها را دوست دارد.

این کلید، نقشی دوجانبه دارد؛ هم ما را محبوب خدا می کند و هم خدا را محبوب ما می سازد.

در روایات آمده است: مهرورزی مؤمنان نسبت به هم، محبت خدا را هم نسبت به آنان می افزاید؛ انجام واجبات الهی، بنده را محبوب پروردگار می سازد؛ بی علاقه بودن به دنیا، محبت الهی را در پی می آورد؛ دوستی با اهل معصیت، انسان را از خدا دور و از محبتش محروم می سازد و حب خدا، در بغض اهل معصیت نهفته است و.... این گونه روایات که پیوند حب الهی را با حب محبوب های الهی می رساند، بیان گر همسویی عشق بنده با محبت خداست.

در یک دل، دو محبت نمی گنجد. قرآن هم می فرماید: خداوند برای کسی دو قلب در سینه اش قرار نداده است.9

از حضرت رسول صلی الله علیه وآله چنین نقل شده است: «حب الدّنیا و حب الله لا یجتمعان فی قلب ابداً؛ دنیا دوستی و خدا دوستی، هرگز در یک دل جمع نمی شوند».

مگر می شود شیفته دنیا و دل بسته مادیات و دوستدار اهل گناه و دلباخته اهل هوس، خدا را هم دوست بدارد؟ دو راه است و هر کدام به مقصدی منتهی می شود.

یا بیا پروانه این نور باش

یا برو خفاش باش و کور باش

در کلام علوی می خوانیم: «اگر خدا را دوست می دارید، محبت دنیا را از دل هایتان بیرون کنید».11

عبادت و نماز

نشانة محبت چیست؟ یاد، فداکاری، ایثار، از خود گذشتن، از خواستة دل در راه محبوب گذشتن، لذت ذکر، علاقه به حضور و دیدار....

نماز و عبادت، جلوه ای از همه این هاست؛ ابراز عشق و نیاز، قدرشناسی و شکر نعمت و سپاس و ستایش است. پیوسته اهل نماز و بندگی بودن، درخت «حب خدا» را ریشه دارتر می کند.

خداوند به حضرت موسی علیه السلام فرمود: «دروغ می گوید کسی که می پندارد مرا دوست دارد؛ اما چون شب فرا می رسد، می خوابد و به مناجات با من نمی پردازد. مگر نه این که هر دوستی، خواهان خلوت با حبیب خویش است»؟12

برخیز که عاشقان به شب راز کنند

گِرد بر و بام دوست، پرواز کنند

عبادت و نمازی که از سوی محبت و معرفت باشد، نهال «محبت الله» را آبیاری می کند و مؤمن با هر نماز، علاقه مندتر می شود و با هر عبادت، به محبوب نزدیک تر می شود.

جدّیت و اهتمام به نماز، ابراز شوق به دعا و نیایش، التزام جدی و مداوم به مراعات اول وقت و سحرخیزی و خلوت و انس و تلاوت و ذکر. .. افزاینده این محبت است.

این کلیدها را همراه داشته باشیم و خانة دل را از اغیار، پیراسته سازیم؛ تا حب خدا در آن جایی داشته باشد.


یادداشت ثابت - پنج شنبه 96 اردیبهشت 15 , ساعت 11:18 صبح

هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

Attar هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

«هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم» حتما تا به حال این متن زیبا را شنیده اید اما شاید ندانید که هفت شهر عشق یا همان هفت وادی عطار چیست، به همین بهانه آسمونی در این مقاله هفت شهر عشق را به طور کامل برای شما عزیزان تشریح می کند.

هفت شهر عشق یا هفت وادی مراحلی است که سالک جهت سلوک معنوی باید آنها را طی کند.

شرح هفت مرحله

عطار در کتاب زیبای خویش منطق‌الطیر آنها را اینگونه بیان می‌کند:

گفت ما را هفت وادی در ره است        چون گذشتی هفت وادی، درگه است

هست وادی طلب آغاز کار                وادی عشق است از آن پس، بی کنار

پس سیم وادی است آن معرفت            پس چهارم وادی استغنا صفت

هست پنجم وادی توحید پاک               پس ششم وادی حیرت صعب‌ناک

هفتمین، وادی فقر است و فنا              بعد از این روی روش نبود تو را

در کشش افتی، روش گم گرددت          گر بود یک قطره قلزم گرددت

wadi demand هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

وادی اول: طلب

چون فرو آیی به وادی طلب               پیشت آید هر زمانی صد تعب

چون نماند هیچ معلومت به دست          دل بباید پاک کرد از هرچه هست

چون دل تو پاک گردد از صفات          تافتن گیرد ز حضرت نور ذات

چون شود آن نور بر دل آشکار           در دل تو یک طلب گردد هزار

wadi love هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

وادی دوم: عشق

بعد ازین، وادی عشق آید پدید              غرق آتش شد، کسی کانجا رسید

کس درین وادی بجز آتش مباد             وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد

عاشق آن باشد که چون آتش بود           گرم‌رو، سوزنده و سرکش بود

گر ترا آن چشم غیبی باز شد               با تو ذرات جهان هم‌راز شد

ور به چشم عقل بگشایی نظر              عشق را هرگز نبینی پا و سر

مرد کارافتاده باید عشق را                 مردم آزاده باید عشق را

wadi knowledge هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

وادی سوم: معرفت

بعد از آن بنمایدت پیش نظر                معرفت را وادیی بی پا و سر

سیر هر کس تا کمال وی بود              قرب هر کس حسب حال وی بود

معرفت زینجا تفاوت یافت‌ست                         این یکی محراب و آن بت یافت‌ست

چون بتابد آفتاب معرفت                    از سپهر این ره عالی‌صفت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش           بازیابد در حقیقت صدر خویش

Wadi Disdain هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

وادی چهارم: استغنا

بعد ازین، وادی استغنا بود                 نه درو دعوی و نه معنی بود

هفت دریا، یک شمر اینجا بود                         هفت اخگر، یک شرر اینجا بود

هشت جنت، نیز اینجا مرده‌ای‌ست         هفت دوزخ، همچو یخ افسرده‌ای‌ست

هست موری را هم اینجا ای عجب        هر نفس صد پیل اجری بی سبب

تا کلاغی را شود پر حوصله              کس نماند زنده، در صد قافله

گر درین دریا هزاران جان فتاد           شبنمی در بحر بی‌پایان فتاد

Wadi Monotheism هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

وادی پنجم: توحید

بعد از این وادی توحید آیدت               منزل تفرید و تجرید آیدت

رویها چون زین بیابان درکنند             جمله سر از یک گریبان برکنند

گر بسی بینی عدد، گر اندکی               آن یکی باشد درین ره در یکی

چون بسی باشد یک اندر یک مدام        آن یک اندر یک، یکی باشد تمام

نیست آن یک کان احد آید ترا              زان یکی کان در عدد آید ترا

چون برون ست از احد وین از عدد      از ازل قطع نظر کن وز ابد

چون ازل گم شد، ابد هم جاودان           هر دو را کس هیچ ماند در میان

چون همه هیچی بود هیچ این همه         کی بود دو اصل جز پیچ این همه

wadi wonder هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

وادی ششم: حیرت

بعد ازین وادی حیرت آیدت                کار دایم درد و حسرت آیدت

مرد حیران چون رسد این جایگاه         در تحیر مانده و گم کرده راه

هرچه زد توحید بر جانش رقم                         جمله گم گردد ازو گم نیز هم

گر بدو گویند: مستی یا نه‌ای؟              نیستی گویی که هستی یا نه‌ای

در میانی؟ یا برونی از میان؟              بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟

فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟               یا نه? هر دو توی یا نه توی

گوید اصلا می‌ندانم چیز من                وان ندانم هم، ندانم نیز من

عاشقم، اما، ندانم بر کیم                    نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟

لیکن از عشقم ندارم آگهی                  هم دلی پرعشق دارم، هم تهی

Wadi poverty هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

وادی هفتم: فقر و فنا

بعد ازین وادی فقرست و فنا               کی بود اینجا سخن گفتن روا؟

صد هزاران سایه? جاوید، تو               گم شده بینی ز یک خورشید، تو

هر دو عالم نقش آن دریاست بس          هرکه گوید نیست این سوداست بس

هرکه در دریای کل گم‌بوده شد            دایما گم‌بوده? آسوده شد

گم شدن اول قدم، زین پس چه بود؟       لاجرم دیگر قدم را کس نبود

عود و هیزم چون به آتش در شوند        هر دو بر یک جای خاکستر شودند

این به صورت هر دو یکسان باشدت     در صفت فرق فراوان باشدت

گر، پلیدی گم شود در بحر کل             در صفات خود فروماند به ذل

لیک اگر، پاکی درین دریا بود             او چو نبود در میان زیبا بود

نبود او و او بود، چون باشد این؟          از خیال عقل بیرون باشد این


یادداشت ثابت - پنج شنبه 96 اردیبهشت 15 , ساعت 10:54 صبح

گویند که هر چیزی را به ضد آن می‌شناسند. عشق به خدا داشتن یعنی به غیر خدا عشق نداشتن. چیزی که از آن به «زهد» تعبیر می‌کنند. زهد یعنی بی رغبتی به دنیا. کسی که عاشق خداست، حرص و طمع به دنیا ندارد. به راحتی می‌تواند، هرگاه که بخواهد، مال و جاه و شهرت و هرچیز دنیایی را از خود دور کند؛ اما آنان که عاشق خدا نیستند و به دنیا عشق می‌ورزند، دنیا به بند جگرشان وصل است. دوست دارند، جانشان را بدهند؛ اما مالشان را ندهند و پست و مقامشان را رها نکنند. برای کسب مال و پست و مقام حاضرند، هرکاری را انجام دهند: آبرو ببرند. افتراء ببندند. اسراف کنند. تقلب کنند و هر کاری دیگر.
من برای تأیید این معنا روایاتی را ذیل چند عنوان می‌آورم:

1. معنای زهد

همان طور که آمد، زهد یعنی بی رغبتی به دنیا، و این مستلزم این است که بر آنچه از دنیا از دست می‌دهیم، افسوس نخوریم و نیز به آنچه به دست میَ‌آوریم، خوشحال نباشیم؛ چنان که اما سجاد(ع) فرمود:

ألا و إن الزهد فی آیة من کتاب الله عز وجل:  " لکیلا تأسوا على ما فاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم (الکافی - الشیخ الکلینی ج 2 ص 128)؛ آگاه باشید که زهد در آیه‏ای از قرآن این چنین معنا شده است: " زهد این است که بر آنچه از دست داده‌اید، افسوس نخورید و به آنچه به دست آورده‌اید، شادمان نباشید".

نیز امام صادق(ع) فرمود:

لیس الزهد فی الدنیا باضاعة المال و لاتحریم الحلال،  بل الزهد فیها ان لاتکون بما فی یدک اوثق بما عند الله عزوجل(تهذیب الأحکام - الشیخ الطوسی ج 6  ص 327)؛ زهد در دنیا این نیست که مال را تباه کنی و حلال را بر خود حرام نمایی؛ بلکه زهد در دنیا این است که آنچه را که در دست داری، بر آنچه نزد خداست، ترجیح ندهی.

2. لازمه زهد

لازمه زهد در زندگی دنیا این است که به امور دنیوی مثل جمع آوری ثروت به اندازه کفایت زندگی خود یا صرف آن در راه صحیح به ویژه انفاق به مردم نیازمند بسنده شود و کوشش نشود که ثروت بیش از اندازه نیاز شخصی بیاندوزیم و آن را برای ولخرجی و شکمبارگی و زن‌بارگی و شهرت‌طلبی و کسب پست و مقام صرف کنیم.

آورده‌اند که در شب اسراء(حرکت شبانه پیامبر از مسجد الحرام به مسجد الاقصی) خدا به پیامبر(ص) فرمود:

یا أحمد،  إن أحببت أن تکون أورع الناس،  فازهد فی الدنیا و ارغب فی الآخرة،  فقال:  إلهی و کیف ازهد فی الدنیا و ارغب فی الآخرة؟ فقال:  خذ من الدنیا خفا من الطعام و الشراب و اللباس،  و لاتدخر شیئا لغد،  و دم على ذکری(مستدرک الوسائل - المیرزا النوری ج 21 ص 48)؛ ای پیامبر! اگر دوست داری که پرهیزکارترین مردم باشی، به دنیا بی‌رغبت باش و به آخرت علاقه‌مند. عرض کرد: خدایا چگونه؟ فرمود: خوردنی و نوشیدنی‌ و پوشیدنی‌ات در دنیا خفیف و اندک باشد و چیزی را برای فردایت نیاندوزی و مدام به یاد من باشی.

3. تضاد حب خدا با حب دنیا

لازمه حب و عشق به خدا زهد و بی‌رغبتی به دنیاست و این دو هرگز با هم قابل جمع نیستند.

امام باقر(ع) در حدیثی قدسی آورده است که خداوند فرمود:

وعزتی وجلالى وعظمتی وبهائی وعلو ارتفاعی لایؤثر عبد مؤمن هوای على هواه فی شئ من أمر الدنیا إلا جعلت غناه فی نفسه وهمته فی آخرته وضمنت السماوات والارض رزقه وکنت له من وراء تجارة کل تاجر(الکافی - الشیخ الکلینی ج 2 ص 137)؛ به عزت و جلال و عظمت و درخشش و بلندمرتبگی‌ام سوگند که بنده مؤمن عشق به من را بر عشق به هیچ چیزی از دنیا ترجیح نمی‌دهد. من بر اثر آن بی‌نیازش می‌کنم و همتش را در راه آخرت قرار می‌دهم و بر آسمان و زمان روزی‌اش را مقرر می‌کنم و من برای او در پس تجارت هر تاجری هستم.

علی(ع) فرمود:

إن کنتم تحبون الله،  فاخرجوا من قلوبکم حب الدنیا(مستدرک الوسائل - المیرزا النوری ج 21 ص 41-42)؛ اگر خدا را دوست دارید، دوستی دنیا را از دلتان بیرون کنید.

نیز فرمود:

کما أن الشمس واللیل لا یجتمعان،  کذلک حب الله وحب الدنیا لا یجتمعان(مستدرک الوسائل - المیرزا النوری ج 21 ص 42)؛ هم‌چنان که خورشید و شب با هم جمع نمی‌شوند، دوستی خدا و دوستی دنیا هم با هم جمع نمی‌شوند.

4. قساوت قلب عاشق دنیا

کسی که عاشق خدا باشد، رقت قلب دارد. آدم رقیق القلب هم از خوف خدا می‌گرید و هم از غم مردم؛ اما کسی که به دنیا علاقه‌مند شود، گرسنه خوابیدن و بی سرپناهی و ناتوانی و بیماری و مصیبت‌های مردم برایش بی‌اهمیت می‌شود و آنچه برایش اهمیت دارد، شکم‌بارگی و زن‌بارگی و شهرت و مقام است.

از عیسی(ع) آورده‌اند که فرمود:

قسوة القلوب من جفوة العیون، و جفوة العیون من کثرة الذنوب، و کثرة الذنوب من حب الدنیا، و حب الدنیا رأس کل خطیئة(مستدرک الوسائل- المیرزا النوری ج 21 ص 39)؛ قساوت دل‌ها از خشکی چشم‌هاست و خشکی چشم‌ها از گناهان بسیار است و گناهان بسیار از دوست داشتن دنیاست و دوست داشتن دنیا سرچشمه هر خطا و گناه‌ است.

5. زهد به دنیا، عشق به خدا

چنان که آمد، دوستی دنیا دل را سخت و قسی می‏کند و قسی القلب نه از خوف خدا می‌گرید، نه از غم مردم. با گریه و جاری شدن اشک در عبادت و به یاد خداست که حلاوت ایمان به خدا و عبادت او چشیده می‌شود.

رسول خدا(ص) فرمود

لایجد الرجل حلاوة الایمان فی قلبه حتى لایبالی من أکل الدنیا(الکافی - الشیخ الکلینی ج 2 ص 128)؛ شیرینی ایمان به خدا را کسی نمی‌چشد که دنیا برایش اهمیت دارد.

نیز امام صادق(ع) فرمود:

حرام على قلوبکم أن تعرف حلاوة الایمان حتى تزهد فی الدنیا (همان)؛ شیرینی ایمان به خدا تا به دنیا بی‌رعبت نشده‌اید، بر دلتان حرام است.


یادداشت ثابت - پنج شنبه 96 اردیبهشت 15 , ساعت 8:32 صبح

 به جهان خرم از آنم که جهان خرم از او است
 عاشقم بر همه عالم که همه عالم از او است


یادداشت ثابت - پنج شنبه 96 اردیبهشت 15 , ساعت 12:46 صبح

 

ای جوان!

آیا طعم شیرین «عشق به خدا» را چشیده ای؟

آیا برای نجوا با خدا، شب ها بیداری کشیده ای؟

فداکاری ها، فرزند عشق ها و محبت هاست؛

تا این علاقه، نسبت به چه باشد!

«محبت» هم، فرزند «معرفت» و «شناخت» است.

محبتِ بی معرفت، در تاریکی راه رفتن است و عشقِ بی فداکاری، فقط یک ادعاست.

راستی... چگونه می توان عاشق خدا شد و از حبّ نفس رها گشت؟ و نسخه «محبت خدا» را چه کَسی می نویسد؟

هرگاه «زیبایی» را تنها در «چهره» نجُستی و «جمال» را فقط در «تن» خلاصه نکردَی، می توانی امیدوار باشی.

«جمال باطنی» مقوله ای است فراتر از چشم سر و «زیبایی معنوی» چشمی می طلبد که از سطح به عمق نفوذ کند و از ظاهر به باطن و از «محسوس» به «معنا».

از کجا بشناسیم که گرفتار «حب نفس» هستیم یا نه؟

بعضی ها خود را بی عیب می پندارند، در حالی که «بی عیب»، خداست. برخی، خویش را صاحب کمالات می دانند، در صورتی که «کمال مطلق» پروردگار است.

کسی که تحمل یک «انتقاد» را ندارد و از یک «تذکر» می رنجد، کسی که عیب هایی را که در دیگران می بیند، اگر در خودش باشد، عیب نمی شناسد، بلکه شاید فضیلت هم بداند و از آن دفاع کند... اینها همه، از نشانه های «خودخواهی» است.

عشق به هر چیزی، انسان را کر و کور می سازد؛ حتی عشق به خود! امام امت فرمود: «حب نفس، تمام عیوب انسان را به خود می پوشاند».

خود را کامل و بی نقص دانستن، بزرگ ترین نقص و عیب است. شگفتا که همه به این عیب دچاریم!

«خدا» را تنها در زبان گفتن و دل را خالی از خدا کردن، اگر نوعی نفاق نیست، پس چیست؟ خدا در کجای وجود ما جاری است؟ بر زبان، یا در دل و جان؟

وقتی می گوییم «الله اکبر»، یعنی خداوند را برتر و بزرگ تر و مهم تر از هرچیز و هرکس می دانیم. آیا دلمان، گواه زبانمان است؟

وای... که اگر روزی بخواهند از دل ها و درون ها، برای گفته های زبان و جلوه های برون «استشهاد» بگیرند، گرفتار چه غربتی خواهیم شد!

مشکل اینجاست که گاهی کار، بر خود انسان هم مشتبه می شود.

خسارتی بالاتر از این نیست که عمری گرفتار «ریا» باشیم و خود را خالص و صالح بدانیم. آینه، دروغ نمی گوید، آینه وجود خود باشیم و سیمای خویش را آن گونه که هست، ببینیم.

 


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ